چهار سال پیش، هزاران دختر افغان با امید به آیندهای روشن و پر از دانش، چشمانتظار پایان تحصیل در مکتب و ورود به پوهنتون بودند. اما امروز، همین دختران با ممنوعیتها و موانع سخت طالبان مواجهاند که رویاهایشان را به کابوسی تلخ تبدیل کرده است. یکی از این دختران میگوید: «قرار بود با کتابهای بزرگ و کیفهای پر به پوهنتون برویم و جشن فراغت بگیریم، اما سقوط ولایتها و ترس از طالبان هر روز بیشتر میشد. وقتی خبر سقوط دولت آمد، احساس کردم جهانم تاریک شد.» او ادامه میدهد: «یک سال پس از سقوط، بورسیه گرفتم و وارد پوهنتون شدم. با وجود محدودیتها و ترس، درس خواندم و به آینده امیدوار بودم، اما ناگهان پوهنتونها به روی ما بسته شد و دخترانی که با اشتیاق درس میخواندند، اخراج شدند. دوباره حس ممنوع بودن و تباهی ما را فرا گرفت.» او اضافه میکند: «ما افسرده نیستیم، بلکه گناهکاریم؛ گناهی که نمیدانیم چیست، اما مجازاتش خانهنشینی و دوری از جامعه است.» روایت دیگری از روزهای سقوط دولت میگوید: «فضای پوهنتون متشنج بود، استادان غایب و دانشجویان با چهرههای هراسزده فرار کردند. مسیر دو ساعته پیاده تا خانه را طی کردیم و هر لحظه نگران بودیم که طالبان به ما برسند.» او ادامه میدهد: «دیدم خانوادهها نگران ما بودند، اما پس از آن روز، بسیاری مادران فرزندانشان را به خاک سپردند یا سرنوشتشان نامعلوم باقی مانده است.» این داستانها نمونهای از درد و مقاومت دختران افغانستان است که در سایه سرکوب طالبان از حق تحصیل، آزادی و زندگی عادی محروم شدهاند. سالها تلاش برای آینده بهتر امروز به سکوت، رنج و ناامیدی بدل شده است. چهار سال پس از سقوط دولت، میلیونها زن و دختر هنوز در خانهها زندانیاند، آرزوهایشان خاک خورده و صدایشان در جهان نادیده گرفته میشود. این درد مشترک، فریادی است که باید شنیده شود و جامعه جهانی و نهادهای حقوق بشری را به حمایت واقعی از زنان افغانستان فرا میخواند.